در نوشته حاضر به بررسی زنان و جایگاه آنها در جامعه میپردازیم. همچنین، نحوه برخورد خانواده و جامعه با آنان را بررسی میکنیم.
زنان در ارتباط با سایرین
بعضا زنانی را میبینم که حتی کارهای اداری و روزمره خود را نیز نمیتوانند انجام دهند. آری، نمیتوانند… بخش بزرگی از دلیل این ناتوانی برمیگردد به خود آنها که راحتتر هستند خیلی مسؤلیتها را نداشته باشند. ولی در عوض چه چیزی؟ در عوض نداشتن آزادی!!! بعد هم که گاهی دلشان میگیرد و به خودشان و کارهایی که بایستی انجام میدادند و ندادند فکر میکنند، خود را قربانی خانواده میبینند. همین باعث میشود که این چرخه ادامه پیدا کند. زنان در این زمان، سایرین را به دلیل اینکه برایشان وقت، انرژی و زندگیشان را گذاشتهاند مقصر بدانند. کم نیستند زنانی از سرزمین من که بابت همین موضوع دچار عارضه افسردگی شده اند.

زنان در جامعه ما
بخش دیگری از دلیل این ناتوانی افرادی هستند که ما با آنان زندگی میکنیم از ابتدای زندگی با یک سری طرحوارهها دخترانمان را ناتوان میکنیم. مثل این جمله همیشگی که جامعه پر از گرگ است و تو نمیتوانی از خودت دفاع کنی… شاید حتی در ابتدا آنان مثل همه انسان ها داعیه توانمندی داشته باشند ولی رفتهرفته وقتی میبینند که با همین دلیل میتوانند یک حاشیه امن داشته باشند، دست از تلاش میکشند. این حاشیه امن به آنان اجازه نمیدهد بتوانند زندگی خود را آنطور که میخواهند انتخاب کنند چه چیزی میتواند بدتر از این باشد؟ مگر ما چند بار زندگی میکننیم که همین یک بار هم سایرین بخواهند برایمان تصمیم بگیرند؟ اما مثل کسی که بعد از کلی دست و پا زدن به تسلیم تن میدهد، یاد میگیریم خودمان را با همین گزینههای موجود راضی کنیم. من نمیدانم آیا راضی میشویم؟
و کسانی که راضی نمیشوند و امکانات یا توانایی تغییر را ندارند مصداق این بیت هستند:
پروبال ما بستند و در قفس گشودند چه رها چه بسته مرغی که شکسته بال باشد
تفکرات مثبت برای وابسته بودن
گاهی جامعه رگههای شخصیت وابسته را در افراد فرا میخواند. مثلا بعضا تمکین کردن در رابطه به حوزههای مختلف گسترده میشود. مانند خانمی که برای بیرون رفتن، بایستی از شوهرش اجازه بگیرد. این در آموزههای دینی اسلام وجود دارد. ولی اینکه این وابستگی به انتخاب رنگ مانتو یا انتخاب غذا فراگیر شود، نگرانکننده میشود. به عبارتی، گاهی اوقات افراد باورهای بیشبهاداده شدهای در ذهن دارند مبنی بر اینکه بدون اذن یک نفر دیگر هیچ کاری نباید بکنند. و به تبع آن، خود را از خیلی از مسؤلیتهای زندگی کنار میکشند. به حدی که نتوانند بدون وجود فرد مقابل زندگی کنند. این ناتوانی خودخواسته به همراه جنسیتزدگی باعث شده است تا زنان وابسته در جامعه ما، عادی و بعضا مثبت دیده شوند.
ایجاد و تحول شخصیت وابسته با تقویت آن از طرف سایرین
جملات “من هر چی میگم واسه خودته، جامعه خطرناکه، تو نیاز داری یکی ازت حمایت کنه” همگی پیامهایی هستند که میتوانند در زنان رگههای شخصیت وابسته را شکل بدهند. مسلما زندگی در جامعه مزایا و معایبی دارد. خطرات هر فردی را با مواجه شدن با حوزههای مختلف درگیر میکنند. فرد با اختلال شخصیت وابسته، خود را در مقابل چالشهای زندگی ناتوان میبیند. ولی گاهی ما این ناتوانی را تقویت میکنیم. چون دیگر لازم نیست نگران این باشیم که آن فرد با چه چالشهایی روبرو خواهد شد. با فلج کردن یک فرد، او را از آسیبهایی که با راه رفتن میتوانست در مسیر داشته باشد، مصون کردهایم.
زندگی با وابستگی برای زنان چگونه است؟
برای بسیاری از زنان، چنین وضعیتی بهترین شرایط برای زندگی به نظر میرسد. در آن سوی این جامعه، اگر هر فردی، فارغ از جنسیتش، بخواهد زندگیاش را خودش تعیین کند این افراد و اطرافیان نیستند که با بهانههای واهی جلوی او را میگیرند. شرایط جامعه و پلههای ترقی و سختیهای راه است که به آدم فشار وارد میکند.
از این منظر، برای فردی از جنس من در این جامعه شاید راحتتر باشد که با تبعیت و صرف نظر از خواستههای خود یک حاشیه امن برای خود بسازد، حاشیهای که تا مدتی او را از دغدغههای زندگی رها میسازد و میتواند با یک سری بهانه زندگی تقریبا شادی برای خود مهیا کند ولی در نهایت به همان سؤال میرسد که تا بحال برای خودش چه کرده است… و منجر میشود به اینکه فرد به صورت ناهشیار سایرین، که بعضا همان افراد مورد نظر نیستند چون آن افراد یا دیگر زنده نیستند یا اینکه هنوز فرد توانایی مقابله با آنان را ندارد، را مقصر بداند. همینطور که فرد این احساس گناه و مقصر دانستن خود برای عقب افتادن از زندگی دیگران را در خود پرورش میدهد، این چرخه ادامه مییابد.
برای اطلاعات بیشتر به این کتاب مراجعه کنید.