انسان از آغاز در جست و جو و تکاپو برای درک کردن بوده است و از هزاران سال پیش تا کنون، از عشق و آزادی حرف زده است. با وجود این، این جستوجو پایانناپذیر است و تا انتها پیش خواهد رفت. اما انتها کجاست؟ مرگ چیست؟ به نظر، به یک کلمه جاودانه دیگر رسیدیم. «مرگ» . در این رواننوشته و سلسله رواننوشتههای بعدی در تلاش برای بررسی مسئله مرگ از دیدگاه روانشناسی مرگ، خواهیم بود.
مرگ چیست؟
عموما مرگ در ذهن ما همراه با ترس و نابودی تداعی میشود. چیزی که درد و رنج به همراه دارد و نیستی پایان کارش است. اساسا برای انسانی که میل به جاودانگی دارد، پذیرش این واقعیت گریزناپذیر، دشوار است.
اما مرگ روی سکه دیگری دارد و آن نیروی خلاق است. نیرویی وجودبخش است. کسی که با مرگ آشنا شده باشد و آن را از عمق وجودش پذیرا شده باشد، از آن نمیهراسد.
انسان ابهام را به مدت طولانی نمیتواند پذیرا باشد و ابهام اضطراب آفرین است و مرگ ابهام آلودترین مسئله است. مارتین سلیگمن، چهره برجسته روانشناسی، کنترل را محور سلامت روانی معرفی میکند حال آنکه ما روی مُردن خود آنچنان کنترلی نداریم و نمیتوانیم آن را پیشبینی کنیم. بُن مایه تمام افسانهها و اساطیر و ادیان را، مسئله مرگ و برخورد با آن شکل داده است. نمیتوان بی توجه از این مسئله عبور کرد که مرگ برای گذشتگان بسیار اهمیت داشته است. شاید بتوانیم خود را در هیاهوی زندگی سرگرم کنیم ولی مرگ به سراغ ما خواهد آمد و چه بهتر که قبل از آن، خود را برای آن آماده کرده باشیم!
روانشناسی خانوادهی امروز و مرگ
خانواده ها چقدر از این موضوع حرف می زنند؟ صحبت کردن از مرگ در خانواده ها یک تابوست. صحبت از مرگ، نهی شده است و آن را نه تنها بیهوده، بلکه منفی فرض میگیرند. همه ما به گونهای با مرگ برخورد میکنیم که انگار مربوط به ما نیست و فقط برای دیگران است. تصادف مرگ آور برای دیگران است. سرطان بدخیم برای دیگران است. ایدز برای دیگران است و مرگ نیز برای دیگران است. همه اتفاقات از ما دور هستند و ما تا ابد زندگی خواهیم کرد.
روانشناسی جامعهی امروز و مرگ
جامعه صنعتی امروز به نحوی باور نکردنی در حال انکار مرگ است. نمی توان دقیقا مشخص کرد که چه عواملی جامعه مدرن امروز را به این سمت برده است ولی رشد افسونگر پزشکی و بهداشت، انسانها را شاید به جاودانگی امیدوار کرده باشد و از آن طرف، تکنولوژی که انسان را نیز از مهلکه رقابت به در کرده است و خود را با سرعت تغییر و تحول حیرتآوری به پیش میراند. پس اگر تکنولوژی وعده بدهد که اندامهای فرسوده شما را جایگزین میکنم و عمر شما را افزایش میدهم، سخن گزافی زده نشده است و حال این کار در حال اتفاق افتادن است و اما آیا این تکنولوژی، وعده زندگی ابدی را نیزمیدهد؟!

در ادامه به نظریه معروف «الیزابت کوبلرراس» خواهیم پرداخت. در این نظریه به نحوه برخورد افراد با مسئله مرگ توجه میشود؛ اینکه افراد چه واکنشهای هیجانی و شناختی از خود در برابر این مرگِ گریزناپذیر از خود نشان میدهند.
5 مرحله «کوبلر راس» در روانشناسی مرگ
انکار
طبق روانشناسی مرگ، وقتی فردی با یک بیماری جدی لاعلاج روبهرو میشود، از قبول واقعیت ممکن، سر باز میزند. امکان دارد سوالیهایی همانند «چرا من؟»، ذهنش را پر کند و این خاصیت مرگ است که عادلانه نیست. انکار نوعی مکانیسم دفاعی از خود است که باعث میشود فرد به بیماری خود بپردازد و در جست و جوی رفع آن برآید و به تکالیف دیگر زندگی برسد حال آنکه کوبلرراس مخالف آن است که این مرحله طولانی شود چرا که فرد را از پذیرش واقعیت دور میکند و اجازه نمیدهد با مرگی که فرد در پیش رو دارد، سازگار شود.
خشم
دومین مرحله از روانشناسی مرگ: وجود موانع برای ادامه زندگی فرد و دانستن این نکته برای فرد که به زودی خواهم مرد، باعث ایجاد خشم میشود. خشم میتواند متوجه اطرافیان و خانواده و پزشکان معالج وی شود. حال آنکه بیمار باید شرایط موجود را تحمل کند.
چانه زنی
سومین مرحله از روانشناسی مرگ: در این مرحله فرد به آخرین روزنه امید خود، چنگ میاندازد و وارد معامله با خانواده و اطرافیان و حتی خدا میشود. مثلا از خدا میخواهد دو سال دیگر هم زنده باشد تا تمام اشتباهاتش را جبران کند.
افسردگی
چهارمین مرحله از روانشناسی مرگ: وقتی فرد متوجه میشود که هیچکدام از راهکارهای قبلی نتیجهای ندارند، احساس عدم کنترل بر زندگیاش چیره شده و افسره میشود. امید فرد به ناامیدی تبدیل شده است و درد و رنج وی فزونی یافته است.
پذیرش
پنجمین مرحله از روانشناسی مرگ: بیمار کاملا مرگ نزدیک خود را پذیرفته است و فاقد هر گونه خشم و افسردگی و یا اضطراب است. هنگامی که از این مرحله عبور میکند، زندگی فرد پویایی و تحرک بیشتری پیدا میکند. احساس آرامش به او روی میآورد و زمانِ کوتاهِ ماندهی عمرِ خود را به بهترین نحو سپری میکند و چه انسانهای بسیاری که با پذیرش مرگ خود، باقی مانده عمر خود را بسیار پُربارتر از بقیهی عمر خود گذاراندهاند و این خاصیت در آغوش کشیدن مرگ است.

باید بدانیم که این مراحل لزوما به ترتیب اتفاق نمیافتند و بسته به شخصیت فرد و عوامل دیگر میتواند متفاوت رخ دهند و نکته بسیار مهم دیگر این است که این نظریه برای بحرانهای دیگر زندگی که همه انسانها با آنها درگیر میشوند نیز قابل تعمیم و استفاده است که در رواننوشتههای بعدی بیشتر به آن خواهیم پرداخت.
پایانِ یک پایان…
این رواننوشته مقدمهای بر بحث گسترده و پیچیدهی مرگ بود. در رواننوشتههای بعدی ادامه این کار را خواهیم گرفت. امیدواریم بتوانیم بیشتر این موضوع را بشکافیم و نگاهی نیز به نظریه های موجود در روانشناسی نوین درباره مرگ داشته باشیم.
“… و نترسیم از مرگ
سهراب سپهری و روانشناسی مرگ!
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه یک زِنجَرِه نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید
مرگ با خوشه انگور میآید به دهان.
مرگ در حنجره سرخ – گلو میخواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان میچیند”
منبع:
مرگ آخرین مرحله رشد-دکتر الیزابت کوبلرراس-ترجمه پروین قائمی