در کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال، میخوانیم: “تاریخ مکتوب، پاسخی قانع کننده به معمای معنای زندگی به خاطر هیچ یک از متفکرین بزرگ خطور نکرده است. جای شگفتی نیست که در خلال این صفحات نه به راهحل منفردی برخورد میکنیم و نه به ترکیب کاملا قانعکنندهای از چند راهحل پیشنهادی” . با این مقدمه از کتاب به سراغ بحث درباره معنی زندگی میرویم:
بعید میدانم که کمتر کسی به این موضوع فکر نکرده باشد که برای چه زندگی میکند و هدفش از زندگی چیست و چرا کار میکند. مگر نه اینکه مرگ ما را نابود میکند؟ خب این همه تلاش و دوندگی برای چیست؟ چه چیزی را میخواهیم به اثبات برسانیم؟
در دنیای بیمعنا، دنبال معنا گشتن، چهارمین تعارض بنیادین است:
اما چرا دنیای بی معنا؟ این یک اصل اگزیستانسیال است که جهان تصادفی است و هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد پس همه چیز نسبی است. حال که هر چیزی نسبی است چگونه میتوانیم ادعا کنیم که حقیقت زندگی ما آن معنی زندگی برتر و واقعی است که باید باشد؟ آن چیزی که زندگی ما را گرما ببخشد و آتشفشان زیرین تمام خواستهها و تلاشها و اهداف زندگی تکتک ما باشد.
آری معضل اینجاست. پیدا کردن چیزی که وجود ندارد. پس نباید عجیب باشد که میزان افسردگی در ده های گذشته در ایالات متحده دو برابر شده است. (سلیگمن،1988)
به زندگی خودمان برگردیم. به تمام اتفاقاتی که از سر میگذرانیم. به این چرخ روزگار که شگفت انگیز، تنها دشمن خونیناش، ثُبات و پایداری ست. چگونه در این سیل حوادث، در این گردباد ها و طوفانهای ویرانکننده، آدمی چیزی فراتر بیابد که ناامیدی و ضعف نتواند بر آن چیرگی یابد؟
مارتین سلیگمن، روانشناس برجسته مثبت گرا، کنترل را محور سلامت روانی معرفی میکند؛ حال که سیل اتفاقات دنیای ما، کنترل را از ما میرُباید، چگونه میتوان دچار ناامیدی و افسردگی و پوچی نشد؟
در دنیای سنت که تکنولوژی به معنای امروزی وجود نداشت و دنیا به دهکده جهانی تبدیل نشده بود، افراد نیازی به طرح پرسش معنای زندگی من چیست، نداشتند. دنیای سنت که پیوند عمیقی با معنویت داشت، معنا را در خواست خدا میدید. اینکه آفرینندهی دانای برتر هدفی برای خلقت داشته است که حتی اگر ما آن را ندانیم ولی وجود دارد و او بهترین مدبّر است و میداند برای چه و چرا من.
دنیایی دیگر وجود دارد و از آنجا که جهان هدفمند است؛ پس عدالتی هم وجود دارد و هر کس پاسخ کار نیک و بد خود را در سرایی دیگر خواهد گرفت.
در دنیای سنت که افراد درگیر پیدا کردن غذایی برای سیر کردن خود و فرزند هایشان بودند، همین پیدا کردن غذا و ادامه نسل انسان میتوانست معنای زندگی آنها باشد. اینکه از فرزندان مراقبت میکنیم و آنها راه ما را ادامه خواهند داد. جالب است که بدانید که یکی از راههای ارضای میل به جاودانگی در انسان، تداوم نسل میباشد. این که فرد وجود خویش را در فرزندش ببیند و بداند که بعد از مرگ نیز به نحوی توسط فرزندانش وجودش زنده خواهد ماند و به مسیر خود ادامه خواهد داد.
اما این معنای فرزند آوری با رشد رفاه عمومی و بهداشت و جمعیت منفجر کنندهِ اکنونِ کره زمین، دچار نگرانی و تردید شده است.
پس دو دلیل به طور خلاصه برای نابودی معنای زندگی انسان ها ذکر کردیم:
1. زوال و نابودی دین و معنویت
2. زیر سوال رفتن معنای فرزند آوری با انفجار جمعیت
در دنیای جدید که بنیانهای مذهبی و دینی در حال از بین رفتن هستند، فرد ناگریز باید معنای دیگری را برای خود پیدا کند. (بنیان مذهبی به معنایی که انسان در گذشته ارتباطش برای یافتن معنا راحت و آسان تر بود و این مسئله ربط چندانی به ساختار سیاسی و غیرسیاسی ندارد)
در این زمان معنا از بیرون فرد به درون فرد منتقل میشود بدین مفهوم که زمانی که دین و معنویت فرد را مسلّح به معنا از بیرون میکرد و سعادت را هدف نهایی فرد قرار میداد، اکنون با نابود شدن این منبع بیرونی، فرد مجبور است که این معنا را از درون برای خود بسازد. بله بسازد نه اینکه پیدا کند. معنایی وجود ندارد و ما معنا دهنده هستیم!
زمانی که ما از معنا صحبت میکنیم چیزی را مدنظر قرار دادهایم که ارتباطی با حقیقت مطلق دارد. حال که حقیقت مطلقی وجود ندارد. وقتی هیچ چیزی پایداری ندارد؛ درست و غلطی وجود ندارد؛ پس مهم و مهم تری هم نیست و در نهایت معنایی وجود ندارد به آن صورت. این معنا به درون افراد بر میگردد و هر کس در جست و جوی معنای متفاوتی.
در دنیای کنونی با رشد اقتصاد جهانی و بهداشت و رفاه عمومی، انسان امروزی نسبت به گذشته، زمان بیشتری را برای خود پیدا میکند و از همین جا پرسشِ معنای زندگی من چیست، برای هر فردی که زمان بیشتری برای تنهایی خود دارد، شکل میگیرد. در مقابل انسان سنتی که در گیر و دار تهیه نیاز های اساسی خود مثل خوراک و زنده ماندن بود، زمانی برای سر خاراندن پیدا نمیکرد و این پرسش جای طرح شدن نداشت.
این معنا میتواند نوعدوستی، کمک به دیگران، فداکاری، آرمان، جنبشهای اجتماعی و حتی هنر باشد. هنر که به خلاقیت پیوسته است، آفرینش، زایش و تولید است. هنر میتواند انسان را در ویژگی آفرینندگی به خدا شبیه کند. خدا میآفریند، انسان هم میآفریند!
ونسان ون گوگ، هنرمند سرشناس هلندی، در تلاطمات روحی و روانی، هنر خود را معنای زندگیاش میدانست و مانعی برای به آغوش کشیدن مرگ.
ویکتور فرانکل، روانپزشک اتریشی، سال های 1942 تا 1945 در اسارت نازی ها بوده و فاجعه هولناک هولوکاست را از نزدیک به چشم خود دیده است. زنده ماندن در آن شرایط، بسیار دشوار بوده است و فرانکل دلیل زنده ماندن خود را حفظ تکه کاغذ های کتابش میدانست.
فرانکل در مکتب معنادرمانی خود، (logotherapy)، سه موضوع را تعیین میکند که به زندگی انسان جدید میتواند معنا بدهد:
کار به عنوان فعالیتی که عمدتا مورد ستایش بوده است به عنوان نیرویی کمک دهنده به دیگران میتواند منبع بزرگی برای معنا برای انسان باشد.
ما در واقعیت توهم آمیزی زندگی میکنیم که تلخی روزگار نه فقط دیگران را بلکه خود ما را نیز میتواند به صید اندازد. در بسیاری از مواقع، گریز و راه فراری از درد نیست. رنج همیشه جز لاینفک وجود آدمی و همراه همیشگیاش بوده است.
رنج میتواند برای انسان معنایی برای فداکاری را در خود داشته باشد. اینکه مثلا مادری از کودک معلول خود مواظبت میکند و دردی متحمل میشود، این درد میتواند معنای زندگیاش باشد. نیرویی که ادامه زندگی برای خود و فرزندش را امکان سازد و هموار تر کند. فرانکل همیشه علاقه خاصی به این جملهی نیچه داشته است:
“کسی که چرای زندگیاش را دریافته باشد، با هر چرایی خواهد ساخت”
فریدریش نیچه
عشق نوعی گذر کردن و اولویت دادن به خواسته دیگری بر خود است. خود خواهی در عشق راستین راهی ندارد و این افسونِ افسون ها چه معناهایی که برای زندگی نساخته است. عشق؛ و فداکاری که لازمه آن است، زندگی را گرما میبخشد. این جهانبینی عشق، عینک دیگری است که این دنیای بیمعنی و پوچ را رنگارنگ میکند. البته نپندارید که عشق تماما شادی و خوشحالی است؛ بلکه عشق بازی لبخندها و اشکهاست و این افسونگر چه بر سر این انسان در طول تاریخ نیاورده است:)
در این رواننوشته در تلاش بودیم که معنی زندگی را کمی بیشتر بشکافیم و بدانیم که هر کسی باید معنای زندگی خود را بیابد و مسئولیت آن را بپذیرد. زندگی همه به سوی مرگ است و پیدا کردن معنایی که فراتر از مرگ پرواز کند، کار دشواریست اما غیر ممکن نیست. معنای زندگی دکتر فرانکل، کمک به دیگران برای یافتن معنی زندگییشان بود؛ معنی زندگی شما چیست؟
رواندرمانی اگزیستانسیال – دکتر اروین د.یالوم – ترجمهی دکتر سپیده حبیب – نشر نی
انسان در جست و جوی معنی – دکتر ویکتور فرانکل – ترجمهی نهضت صالحیان و مهین میلانی
دانشجوی روانشناسی، نویسنده روانپادکست
جهت ثبت دیدگاه خود از قسمت زیر اقدام فرمایید
در کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال، میخوانیم: “تاریخ مکتوب، پاسخی قانع کننده به معمای معنای زندگی به خاطر هیچ یک از متفکرین بزرگ خطور نکرده است. جای شگفتی نیست که در خلال این صفحات نه به راهحل منفردی برخورد میکنیم و نه به ترکیب کاملا قانعکنندهای از چند راهحل پیشنهادی” . با این مقدمه از کتاب به سراغ بحث درباره معنی زندگی میرویم:
بعید میدانم که کمتر کسی به این موضوع فکر نکرده باشد که برای چه زندگی میکند و هدفش از زندگی چیست و چرا کار میکند. مگر نه اینکه مرگ ما را نابود میکند؟ خب این همه تلاش و دوندگی برای چیست؟ چه چیزی را میخواهیم به اثبات برسانیم؟
در دنیای بیمعنا، دنبال معنا گشتن، چهارمین تعارض بنیادین است:
اما چرا دنیای بی معنا؟ این یک اصل اگزیستانسیال است که جهان تصادفی است و هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد پس همه چیز نسبی است. حال که هر چیزی نسبی است چگونه میتوانیم ادعا کنیم که حقیقت زندگی ما آن معنی زندگی برتر و واقعی است که باید باشد؟ آن چیزی که زندگی ما را گرما ببخشد و آتشفشان زیرین تمام خواستهها و تلاشها و اهداف زندگی تکتک ما باشد.
آری معضل اینجاست. پیدا کردن چیزی که وجود ندارد. پس نباید عجیب باشد که میزان افسردگی در ده های گذشته در ایالات متحده دو برابر شده است. (سلیگمن،1988)
به زندگی خودمان برگردیم. به تمام اتفاقاتی که از سر میگذرانیم. به این چرخ روزگار که شگفت انگیز، تنها دشمن خونیناش، ثُبات و پایداری ست. چگونه در این سیل حوادث، در این گردباد ها و طوفانهای ویرانکننده، آدمی چیزی فراتر بیابد که ناامیدی و ضعف نتواند بر آن چیرگی یابد؟
مارتین سلیگمن، روانشناس برجسته مثبت گرا، کنترل را محور سلامت روانی معرفی میکند؛ حال که سیل اتفاقات دنیای ما، کنترل را از ما میرُباید، چگونه میتوان دچار ناامیدی و افسردگی و پوچی نشد؟
در دنیای سنت که تکنولوژی به معنای امروزی وجود نداشت و دنیا به دهکده جهانی تبدیل نشده بود، افراد نیازی به طرح پرسش معنای زندگی من چیست، نداشتند. دنیای سنت که پیوند عمیقی با معنویت داشت، معنا را در خواست خدا میدید. اینکه آفرینندهی دانای برتر هدفی برای خلقت داشته است که حتی اگر ما آن را ندانیم ولی وجود دارد و او بهترین مدبّر است و میداند برای چه و چرا من.
دنیایی دیگر وجود دارد و از آنجا که جهان هدفمند است؛ پس عدالتی هم وجود دارد و هر کس پاسخ کار نیک و بد خود را در سرایی دیگر خواهد گرفت.
در دنیای سنت که افراد درگیر پیدا کردن غذایی برای سیر کردن خود و فرزند هایشان بودند، همین پیدا کردن غذا و ادامه نسل انسان میتوانست معنای زندگی آنها باشد. اینکه از فرزندان مراقبت میکنیم و آنها راه ما را ادامه خواهند داد. جالب است که بدانید که یکی از راههای ارضای میل به جاودانگی در انسان، تداوم نسل میباشد. این که فرد وجود خویش را در فرزندش ببیند و بداند که بعد از مرگ نیز به نحوی توسط فرزندانش وجودش زنده خواهد ماند و به مسیر خود ادامه خواهد داد.
اما این معنای فرزند آوری با رشد رفاه عمومی و بهداشت و جمعیت منفجر کنندهِ اکنونِ کره زمین، دچار نگرانی و تردید شده است.
پس دو دلیل به طور خلاصه برای نابودی معنای زندگی انسان ها ذکر کردیم:
1. زوال و نابودی دین و معنویت
2. زیر سوال رفتن معنای فرزند آوری با انفجار جمعیت
در دنیای جدید که بنیانهای مذهبی و دینی در حال از بین رفتن هستند، فرد ناگریز باید معنای دیگری را برای خود پیدا کند. (بنیان مذهبی به معنایی که انسان در گذشته ارتباطش برای یافتن معنا راحت و آسان تر بود و این مسئله ربط چندانی به ساختار سیاسی و غیرسیاسی ندارد)
در این زمان معنا از بیرون فرد به درون فرد منتقل میشود بدین مفهوم که زمانی که دین و معنویت فرد را مسلّح به معنا از بیرون میکرد و سعادت را هدف نهایی فرد قرار میداد، اکنون با نابود شدن این منبع بیرونی، فرد مجبور است که این معنا را از درون برای خود بسازد. بله بسازد نه اینکه پیدا کند. معنایی وجود ندارد و ما معنا دهنده هستیم!
زمانی که ما از معنا صحبت میکنیم چیزی را مدنظر قرار دادهایم که ارتباطی با حقیقت مطلق دارد. حال که حقیقت مطلقی وجود ندارد. وقتی هیچ چیزی پایداری ندارد؛ درست و غلطی وجود ندارد؛ پس مهم و مهم تری هم نیست و در نهایت معنایی وجود ندارد به آن صورت. این معنا به درون افراد بر میگردد و هر کس در جست و جوی معنای متفاوتی.
در دنیای کنونی با رشد اقتصاد جهانی و بهداشت و رفاه عمومی، انسان امروزی نسبت به گذشته، زمان بیشتری را برای خود پیدا میکند و از همین جا پرسشِ معنای زندگی من چیست، برای هر فردی که زمان بیشتری برای تنهایی خود دارد، شکل میگیرد. در مقابل انسان سنتی که در گیر و دار تهیه نیاز های اساسی خود مثل خوراک و زنده ماندن بود، زمانی برای سر خاراندن پیدا نمیکرد و این پرسش جای طرح شدن نداشت.
این معنا میتواند نوعدوستی، کمک به دیگران، فداکاری، آرمان، جنبشهای اجتماعی و حتی هنر باشد. هنر که به خلاقیت پیوسته است، آفرینش، زایش و تولید است. هنر میتواند انسان را در ویژگی آفرینندگی به خدا شبیه کند. خدا میآفریند، انسان هم میآفریند!
ونسان ون گوگ، هنرمند سرشناس هلندی، در تلاطمات روحی و روانی، هنر خود را معنای زندگیاش میدانست و مانعی برای به آغوش کشیدن مرگ.
ویکتور فرانکل، روانپزشک اتریشی، سال های 1942 تا 1945 در اسارت نازی ها بوده و فاجعه هولناک هولوکاست را از نزدیک به چشم خود دیده است. زنده ماندن در آن شرایط، بسیار دشوار بوده است و فرانکل دلیل زنده ماندن خود را حفظ تکه کاغذ های کتابش میدانست.
فرانکل در مکتب معنادرمانی خود، (logotherapy)، سه موضوع را تعیین میکند که به زندگی انسان جدید میتواند معنا بدهد:
کار به عنوان فعالیتی که عمدتا مورد ستایش بوده است به عنوان نیرویی کمک دهنده به دیگران میتواند منبع بزرگی برای معنا برای انسان باشد.
ما در واقعیت توهم آمیزی زندگی میکنیم که تلخی روزگار نه فقط دیگران را بلکه خود ما را نیز میتواند به صید اندازد. در بسیاری از مواقع، گریز و راه فراری از درد نیست. رنج همیشه جز لاینفک وجود آدمی و همراه همیشگیاش بوده است.
رنج میتواند برای انسان معنایی برای فداکاری را در خود داشته باشد. اینکه مثلا مادری از کودک معلول خود مواظبت میکند و دردی متحمل میشود، این درد میتواند معنای زندگیاش باشد. نیرویی که ادامه زندگی برای خود و فرزندش را امکان سازد و هموار تر کند. فرانکل همیشه علاقه خاصی به این جملهی نیچه داشته است:
“کسی که چرای زندگیاش را دریافته باشد، با هر چرایی خواهد ساخت”
فریدریش نیچه
عشق نوعی گذر کردن و اولویت دادن به خواسته دیگری بر خود است. خود خواهی در عشق راستین راهی ندارد و این افسونِ افسون ها چه معناهایی که برای زندگی نساخته است. عشق؛ و فداکاری که لازمه آن است، زندگی را گرما میبخشد. این جهانبینی عشق، عینک دیگری است که این دنیای بیمعنی و پوچ را رنگارنگ میکند. البته نپندارید که عشق تماما شادی و خوشحالی است؛ بلکه عشق بازی لبخندها و اشکهاست و این افسونگر چه بر سر این انسان در طول تاریخ نیاورده است:)
در این رواننوشته در تلاش بودیم که معنی زندگی را کمی بیشتر بشکافیم و بدانیم که هر کسی باید معنای زندگی خود را بیابد و مسئولیت آن را بپذیرد. زندگی همه به سوی مرگ است و پیدا کردن معنایی که فراتر از مرگ پرواز کند، کار دشواریست اما غیر ممکن نیست. معنای زندگی دکتر فرانکل، کمک به دیگران برای یافتن معنی زندگییشان بود؛ معنی زندگی شما چیست؟
رواندرمانی اگزیستانسیال – دکتر اروین د.یالوم – ترجمهی دکتر سپیده حبیب – نشر نی
انسان در جست و جوی معنی – دکتر ویکتور فرانکل – ترجمهی نهضت صالحیان و مهین میلانی
دانشجوی روانشناسی، نویسنده روانپادکست
جهت ثبت دیدگاه خود از قسمت زیر اقدام فرمایید
تمامی حقوق متعلق به روان پادکست می باشد
دیدگاه